امام حسین در قرآن - فاطر :22
امام حسین در قرآن - فرقان : 20
امام حسین در قرآن - قصص : 4، انبیاء : 105
امام حسین در قرآن - قصص : 5
امام حسین در قرآن - مریم : 1
امام حسین در قرآن - نساء : 69
امام حسین در قرآن - الرحمن :19-22، تین : 11
امام حسین در قرآن - احقاف : 15
امام حسین در قرآن - اسراء :33
امام حسین در قرآن - اعراف :46
امام حسین در قرآن - بقره : 136،137، مطففین :28
امام حسین در قرآن - بلد :8-10، شعرا: 219
امام حسین در قرآن - توبه : 36
امام حسین در قرآن - حج :39
امام حسین در قرآن - حجر،فرقان :75
امام حسین در قرآن - حدید : 28، نور : 36
امام حسین در قرآن - حشر :9
امام حسین در قرآن - شمس : 3-1
امام حسین در قرآن - شوری : 23
امام حسین در قرآن - طه : 115، بقره : 124
امام حسین در قرآن - طور :21، مومنون :111
نامه های حضرت امام حسین (ع)
چون رسل و رسائل کوفیان بیوفا از حد گذشت تا آنکه دوازده هزار نامه نزد حضرت سیدالشهداء علیه السلام جمع شد لاجرم آن جناب نامهای به این مضمون در جواب آنها نگاشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
این نامهایست از حسین بن علی به سوی گروه مسلمانان و یا مؤمنان کوفیان.
اما بعد به درستی که هانی و سعید آخر کس بودند از فرستادگان شما برسیدند و مکاتیب شما را برسانیدند بعد از آنکه رسولان بسیار و نامههای بیشمار از شماها به من رسیده بود و بر مضامین همه آنها اطلاع یافتم و حاصل جمیع آنها این بود: که ما امامی نداریم به زودی به نزد ما بیا شاید که حق تعالی ما را به برکت تو بر حق و هدایت مجتمع گرداند. اینک به سوی شما فرستادم برادر و پسر عم وثقة اهل بیت خویش مسلم بن عقیل را پس اگر بنویسد به سوی من که مجتمع شده است رأی عقلاء و دانایان و اشراف شما بر آنچه در نامهها درج کرذه بودید، همانا من به زودی به سوی شما خواهم آمد. انشاء الله، پس قسم به جان خود که امام نیست مگر آنکسی که حکم کند در میان مردم به کتاب خدا و قیام نماید در میان مردم به عدالت و قدم از جاده شریعت مقدسه بیرون نگذارد و مردم را بر دین حق مستقیم دارد، والسلام.
پس مسلم بن عقیل پسر عم خویش را که به وفور عقل و علم و تدبیر وصلاح سداد و شجاعت ممتاز بود طلبید و برای بیعت گرفتن از اهل کوفه با قیس بن مسهر صیداوی و عماره بن عبدالله سلولی و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی متوجه آن صوب گردانید و امر کرد او را به تقوی و پرهیزکاری و کتمان امر خویش از مخالفان و حسن تدبیر و لطف و مدارا و فرمود که اهل کوفه بر بیعت من اتفاق نمایند، حقیقت حال را برای من بنویس، پس مسلم آن حضرت را وداع کرده از مکه بیرون شد.
سید بن طاووس و شیخ بن نما و دیگران نوشتهاند که حضرت امام حسین علیه السلام نامه نوشت به مشایخ بصره که از جمله احنف بن قیس و منذربن جارود و یزید بن مسعود نهشلی و قیس بن هیثم (به تقدیم یاء مثنّاه بر ثاء مثلّثه) بودند. بدین مضمون:
" بسم الله الرحمن الرحیم این نامهایست که از حسین بن علی بن ابیطالب.
اما بعد همانا خداوند تبارک و تعالی محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را به نبوت و رسالت برگزید تا مردمان را بذل نصیحت فرمود و ابلاغ رسالت پروردگار خود نمود آنگاه حقتعالی او را تکرماً به سوی خود مقبوض داشت و بعد از آن اهل بیت آن حضرت به مقام او احق و اولی بودند ولکن جماعتی بر ما غلبه کردند و حق ما را به دست گرفتند و ما به جهت آنکه فتنه انگیخته نشود و خونها ریخته نگردد خاموش نشستیم اکنون این نامه را به سوی شما نوشتم و شما را به سوی خدا و رسول خدا میخوانم پس به درستی که شریعت نابود گشت و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله برطرف شد، اگر اجابت کنید دعوت مرا و اطاعت کنید فرمان مرا شما را از طریق ضلالت بگردانم و به راه راست هدایت نمایم والسلام."
پس آن نامه را به مردی از موالیان خود سلیمان نام که مکنی به ابورزین بود سپرد که به تعجیل تمام بصنادید بصره رساند، سلیمان چون نامه آن حضرت را به اشراف بصره رسانید از مضمون آن آگهی یافتند و شادمان شدند.
پس یزید بن مسعود نهشلی مردم بنی تمیم و جماعت بنی حنظله و گروه بنی سعد را طلب فرمود چون همگی حاضر شدند گفت ای بنی تمیم چگونه است مکانت و منزلت من در میان شما ؟ گفتند به به از برای مرتبت تو به خدا سوگند که تو پشت و پشتوان مائی و هامه فخر و شرف و مرکز عز و علائی و در شرف مکانت بر همه پیشی گرفتهای، یزید بن مسعود گفت: همانا من شما را انجمن ساختم تا با شما مشورتی کم و از شما استعانتی جویم، گفتند ما هیچ دقیقه از نصیحت تو فرو نگذاریم و آنچه صلاح است در میان آریم اکنون هر چه خواهی بگوی تا بشنویم. گفت دانسته باشید که معاویه هلاک گشته و رشته جور بگسیخت و قواعد ظلم و ستم فرو ریخت و معاویه پیش از آنکه بمیرد برای پسرش بیعت گرفت و چنان دانست که این کار بر یزید راست آید و بنیان خلاقت او محکم گردد و هیهات از این اندیشه محال که صورت بندد جز به خواب و خیال و با این همه یزید شرابخوار فاجر در میان است دعوی دار خلافت و آرزومند امارات است و حال آنکه از حلیه حلم بری و از زینت علم عری است، سوگند به خدا که قتال با او از جهاد با مشرکین افضل است.
هان ای جماعت حسین بن علی پسر رسول خدا است (صلی الله علیه و آله) با شرافت اصل و حصافت عقل او را فضلی است از هندسه صفت بیرون و علمی است از اندازه جهت افزون او را به خلافت سلام کنید یعنی محکم دست بیعت با او فرا دهید که با رسول خدا صلی الله علیه و آله قرابت دارد و عالم به سنن و احکام است صغیر را عطوفت کند و کبیر را ملاطفت فرماید، و چه بسیار گرامی است رعیت را رعایت او و امت را امامت او لاجرم خداوند او را بر خلق حجت فرستاد و موعظت او را ابلاغ داد.
هان ای مردم ملاحظه کنید تا کورکورانه از نور حق به یکسوی خیمه نزنید و خویشتن را در وادی ضلالت و باطل نیفکنید، همانا صخر بن قیس یعنی احنف در یوم جمل از رکاب امیر المومنین علیه السلام تقاعد ورزید و شما را آلایش خذلان داد، اکنون آن آلودگی را به نصرت پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله بشوئید.
سوگند با خدای که هر که از نصرت آن حضرت مسامحت آغازد خداوند او را در چاه مذلت اندازد و ذلت او را در عترت و عشیرت او به وراثت سرایت کند و اینک من زره مبارزت در بر کردهام و جوشن مشاجرت بر خود پوشیدهام، و بدانید آنکس که کشته نشود هم سرانجام جان دهد و آنکس که از مرگ بگریزد عاقبت به چنگ او گرفتار آید، خداوند شما را رحمت کند مرا پاسخ دهید و جواب نیکو در میان آرید.
نخستین بنو حنظله بانگ برداشتند و گفتند یا اباخالد ما خدنگهای کنایه توئیم و رزم آزمودگان عشیرت توئیم، اگر ما را از کمان گشاددهی بر نشان زنیم و اگر بر قتال فرمائی نصرت کنیم چون به دریای آتش زنی واپس نمانیم، و چند که سیلات بلا بر تو روی کند روی نگردانیم با شمشیرهای خود به نصرت تو بپردازیم و جان و تن را در پیش تو سپر سازیم. آنگاه بنو سعد بن یزید ندا در دادند که یا اباخالد ما هیچ چیز را مبغوضتر از مخالفت تو ندانیم و بیرون تو گام نزنیم، همانا صخر بن قیس ما را به ترک قتال مأمور ساخت و هنر ما در ما مستور ماند، اکنون ما را لحظهای مهلت ده تا با یکدیگر مشاورت کنیم پس از آن صورت حال را به عرض رسانیم. از پس ایشان بنوعامر بن تمیم آغاز سخن کردند و گفتند یا اباخالد ما فرزندان پدران توئیم و خویشان و هم سوگندان توئیم، ما خوشنود نگردیم از آنچه که ترا به غضب آرد و ما رحل اقامت نیفکنیم آنجا که میل تو روی به کوچ و سفر آورد دعوت ترا حاضر اجابتیم و فرمان ترا ساختة اطاعتیم.
ابوخالد گفت: ای بنو سعد اگر گفتار شما با کردار شما راست آید خداوند همواره شما را محفوظ دارد و به نصرت خود محفوظ فرماید. ابوخالد چون بر مکنون خاطر آن جماعت اطلاع یافت نامهای برای جناب امام حسین علیه السلام بدین منوال نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد، پس به تحقیق که نامه شما به من رسید و بر مضمون آن آگهی یافتم و دانستم که مرا به سوی اطاعت خود خواندی و بیاری خویش طلب فرمودی، همانا خداوند تعالی خالی نگذارد جهان را از عالمی که کار به نیکوئی کند و دلیلی که به راه رشاد هدایت فرماید و شما حجت خدائید بر خلق، و امان و امانت او در روی زمین، و شما شاخهای زیتونة احمدیهاید و آن درخت را اصل رسول خدا صلی الله علیه و آله و فرع شمائید اکنون به فال نیک به سوی ما سفر کن که من گردن بنی تمیم را در خدمت تو خاضع داشتم و چنان در طاعت و متابعت تو شایق گماشتم که شتر تشنه مرآبگاه را، و قلادة طاعت ترا در گردن بنی سعد انداختم و گردن ایشان را برای خدمت تو نرم و ذلیل ساختم و به زلال نصحیت ساحت ایشان را که آلایش تقاعد و توانی در خدمت داشتم بشستم و پاک و صافی ساختم.
چون این نامه به حضرت حسین علیه السلام رسید فرمود خداوند در روز دهشت ایمن دارد و در روز تشنه کامی سیراب فرماید.
اما احنف بن قیس او نیز حضرت را باین نمط نامه کرد:
اَمّا بعد، فَاصْبِرْ فَاِنَّ وِعْدَاللهِ وَلایَسْتَخِنَّکَ الذَّینَ لایُوقنُونَ.
از ایراد این آیة مبارکه به کنایت اشارتی از بیوفائی اهل کوفه به عرض رسانید.
اما چون نامة امام حسین علیه السلام به منذر بن جارود رسید بترسید که مبادا این مکاتبت از مکیدتهای عبیدالله بن زیاد باشد و همی خواند اندیشههای مردم را باز داند و هر کس را به کیفر عمل خود رساند و دختر منذر که بحریه نام داشت نیز در حبالة نکاح عبیدالله بود، لاجرم منذر آن مکتوب را با رسول آن حضرت به نزد ابن زیاد آورد و چون ابن زیاد آن مکتوب را قرائت کرد امر کرد که رسول آن حضرت را گردن زدند و بعضی گفتهاند که به دار کشید. و این رسول همان ابورزین سلیمان مولای آن حضرت بوده که جلالت شأنش بسیار بلکه شیخ ما در کتاب لؤلؤ و مرجان به مراتب عدیده رتبه او را از هانی بن عروه مقدم گرفته و چون ابن زیاد از قتل او بپرداخت بالای منبر رفت و مردم بصره را به تهدید و تهویل تنبیهی بلیغ نمود و برادرش عثمان بن زیاد را جای خود گذاشت و خود به جانب کوفه شتافت. و بالجمله مردم بصره وقتی تجهیز لشکر کردند که در کربلا به نصرت امام حسین علیه السلام حاضر شوند ایشان را آگهی رسید که آن حضرت را شهید کردند. لاجرم بار بگشودند و به مصیبت و سوگواری بنشستند.
برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی
فلسفه و حکمت عزادارى را مىتوان در امور ذیل، رهیابى کرد:
الف. محبت و دوستى:قرآن و روایات، دوستى خاندان رسول اکرم(ص) و اهلبیت(ع) را بر مسلمانان واجب کرده استنگا: شورى (42)، آیه 23؛ هود (11)، آیه 29؛ میزانالحکمه، ج 2، ص 236.. روشن است که دوستى لوازمى دارد و محبّ صادق، کسى است که شرط دوستى را - چنان که باید و شاید - به جا آورد. یکى از مهمترین لوازم دوستى، هم دردى و هم دلى با دوستان در مواقع سوگ یا شادى آنان است؛ نگا: المحبة فى الکتاب والسنة، صص 169 - 170 و 181 - 182.از این رو در احادیث، بر برپایى جشن و سرور در ایام شادى اهلبیت(ع) و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان، تأکید فراوان شده است.
حضرت على(ع) در روایتى مىفرماید: «شیعه و پیروان ما در شادى و حزن ما شریکند». «یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا»؛ بحارالانوار، ج 44، ص 287. امام صادق(ع) نیز فرمودند: «شیعتنا جزء منا خلقوا من فضل طینتنا یسوؤهم ما یسؤنا و یسرّهم ما یسرّنا»؛ امالى، ص 305.«شیعیان ما پارهاى از خود ما بوده واز زیادى گل ما خلق شدهاند؛ آنچه که ما را بدحال یا خوشحال مىسازد، آنان را بدحال و خوشحال مىگرداند».
این وظیفه عقلانى و شرعى، ایجاب مىکند که در ایام عزادارى اهلبیت(ع)، حزن و اندوه خود را به «زبان حال»؛ یعنى، با اشک، آه و ناله و زارى، از نظر خوراک، با کم خوردن و کم آشامیدن مانند افراد غمزدهطبق فرموده امام صادق(ع) به معاویة بن وهب، «عزاداران سیدالشهدا در روز عاشورا از آب و غذا دورى جویند تا آن که یک ساعت از وقت فضیلت نماز عصر بگذرد، و در حد لزوم به غذاى معمول صاحبان مصیبت، سدّ جوع و عطش کنند». [نگا: تاریخ النیاحة الامام الشهید الحسین بن على، ج 1، صص 157-159].و از نظر پوشاک، با پوشیدن لباسى که از حیث جنس و رنگ و نحوه پوشش در عرف، حکایتگر اندوه و ناراحتى است، آشکار سازیم.
ب. انسانسازى: از آنجا که در فرهنگ شیعى، عزادارى باید از سر معرفت و شناخت باشد؛ همدردى با آن عزیزان، در واقع یادآورى فضایل، مناقب و آرمانهاى آنان بوده و بدین شکل، آدمى را به سمت الگوگیرى و الگوپذیرى از آنان سوق مىدهد.
فردى که با معرفت در مجالس عزادارى، شرکت مىکند؛ شعور و شور، شناخت و عاطفه را درهم مىآمیزد و در پرتو آن، انگیزهاى قوى در او پدیدار گشته و هنگام خروج از مراسم عزادارى، مانند محبى مىشود که فعّال و شتابان، به دنبال پیاده کردن اوصاف محبوب در وجود خویشتن است.
ج. جامعهسازى:هنگامى که مجلس عزادارى، موجب انسانسازى گشت؛ تغییر درونى انسان به عرصه جامعه نیز کشیده مىشود و آدمى مىکوشد تا آرمانهاى اهلبیت(ع) را در جامعه حکمفرما کند.
به بیان دیگر، عزادارى بر اهلبیت(ع)؛ در واقع با یک واسطه زمینه را براى حفظ آرمانهاى آنان و پیاده کردن آنها فراهم مىسازد. به همین دلیل مىتوان گفت: یکى از حکمتهاى عزادارى، ساختن جامعه براساس الگوى ارائه شده از سوى اسلام است.
السلام علیک یا ابا عبدالله، و علی الارواح التی حلّت بفنائک، علیک منا سلام الله أبداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار. و لاجعله الله آخر العهد منا لزیارتک، السلام علی الحسین و علی علّی بن الحسین و علی اصحاب الحسین.
در زیارتی که به مناسبت امروز وارد شده است، و در پایان جلسه نیز برای تجدید بیعت آن را خواهیم خواند، آمده است:
السلام علیک یا وارث آدم صفوه الله؛
السلام علیک یا وارث نوح نبی الله؛
السلام علیکم یا وارث ابراهیم خلیل الله ؛
السلام علیک یا وارث موسی کلیم الله ؛
السلام علیک یا وارث عیسی روح الله ؛
السلام علیک یا وارث محمد حبیب الله ؛
هدف این زیارت بخشیدن حرکت و پویایی به عاشورا و خارج کردن این واقعه از انزوا و مخالفت با جدا ساختن آن از گذشته و آینده است. زیرا که همه خطر در این است که عاشورا فقط بدل به یادبودهایی شود، و واقعه کربلا تنها برای کتابها و سیرهنویسی، و یا ذکر آن برای اجر و ثواب اخروی باشد. بیم آن می رود که این حادثه از ظرف زمانی خود فراتر نرود، و مقتل حسین و یارانش در همان سال 61 مدفون شود؛حسینی بود، کشته شد و همه چیز پایان یافت.
برای اینکه این خواست و کینه و کنار نهادن واقعه محقق نشود، و کار حسین هدر نرود، پارهای فقرات در این زیارت آمده است، تا میان شهادت حسین و ستیز همیشگی حق و باطل پیوند برقرار سازد. ستیزی که از نخستین حرکت انسان برای اصلاح و جهاد تا رسیدن به زندگی آزاد، با کرامت و رهایی از ستم و ستمپیشگان ادامه دارد.
دشمنان حسین:
یکی از دوستان اندیشمند ما میگوید دشمنان حسین سه گروهاند:
دشمن نخست: کسانی که حسین و یارانش راکشتند. آنها ستمکار بودند، اما اثر ستمشان ناچیز است، زیرا که جسم را کشتند و اجساد را پاره پاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آن ها چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 به شهادت نمیرسید در سال دیگری از دنیا میرفت. پس خطر اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسین (ع) را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول محدود است.
دشمن دوم: کسانی که کوشیدند تا آثار حسین را پاک سازند، بنابراین قبرش را از میان بردند و زمینی را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنی عباس حرم امام حسین (ع) را به آب بستند.
اینان مانع عزاداری برای حسین (ع) شدند، چنانکه در عصر عثمانی اینگونه بود. شما و پدرانتان این دوره را دیدهاید. دوران تاریکی بود. هنگامی که مجلسی بر پا میداشتند، مراقبینی میگماردند، تا رسیدن عمال عثمانی را خبر دهند و عزاداران پراکنده شوند. هم اینان زیارت حسین را منع کردند و برای کسانی که می خواستند قبر امام حسین را زیارت کنند سختیهای بسیاری میآفریدند. اینها گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانی که میخواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود، و آرامگاه حسین و عزاداری بر حسین را از میان رود.
خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجرای برنامههایشان، ناتوان ماندند، چنانکه این مسأله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداریهای امام حسین هستیم. امروز دست کم بیش از صد میلیون نفر در عزادارییهای امام حسین(ع) شرکت می کنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه همچنین در آفریقا. جمعه گذشته در ایام عاشورا، همه خطبهها به اسم امام حسین (ع) برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا، در آمریکا و در هر کشوری که دوستداران حسین (ع) زندگی میکنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینی را برپا میکنند. سفر من به گابن با اربعین حسینی مصادف بود و در آنجا سخنرانی مفصلی کردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلی برپا کردیم. به همین ترتیب در همه کشورها مراسمهای عزاداری امام حسین (ع) در حال گسترش است. این مراسم این جا در لبنان، در بیروت و در مکانهای گوناگون فزونی می یابد، و عمیق تر میشود. بنابراین گروه دوم دشمنان حسین پر خطرتر و ستمکارتر از گروه نخستاند، اما در کارشان ناکام ماندند، ولی خطر اینها از گروه سوم کمتر است.
دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهره حسین را مخدوش کنند، و واقعه کربلا را در سالگردها و عزاداریها نگه دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بسیار میگرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمی شویم. مویه ما برای نو کردن اندوه ها و کینه ها و میل به انتقام و خشم بر باطل است، اینها انگیزه ما برای گریه است.
چرا به خاک افکنده شدن امام حسین را یاد می کنیم و آن را در مقاتل می خوانیم؟ نالهها و شیونهای دلخراش! ماجرا را صحنه به صحنه می خوانیم تا واقعیت را پیش رو آوریم، و خطر ستمپیشگان و سنگدلیشان را دریابیم، و همچنین ابعاد فداکاری و قدرت آن را بفهمیم. پس ما تنها به شیون بسنده نمیکنیم، و حسین را تنها شهید اشکها نمیدانیم. و برآنیم که تکلیف ما فقط با عزاداریهای ما به انجام نمیرسد. اگر در تاریخ نبرد میان حق و باطل واقعه کربلا را از جمود خارج سازیم و آن را به گذشته پیوند دهیم، به طور طبیعی حادثه به آینده هم پیوند می خورد. چنانکه میگوییم حسین وارث آدم و نوح و موسی و عیسی است، و امام صادق و باقر و رضا (ع) میراثدار او هستند، و هر کسی که با باطل میستیزد و همه توان و حیات خود را در راه دفاع از حق تقدیم میکند میراثدار اوست.
حق و باطل از ازل با هم در ستیز بودند. این مسأله سنت خداوند در خلقش است. آدمی خیر و شر را میشناسد، چنانکه در قرآن آمده است:«فألهما فجورها و تقواها» [شمس/ 28] (سپس بدی ها و پرهیزگاری را به او الهام کرد.) خداوند سبحان است که به من آموخت و الهام کرد و روح در من دمید, و مرا آفرید. من خیر و شر را درمییابم، و هم توانا بر خیر و هم توانا بر شر هستم: «و هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفورا»[انسان/3] ( راه را به او نشان دادیم، یا سپاسگزار باشد یا ناسپاس.)این سنت خداوند است که در هستی هم امکان انجام دادن خیر هست و هم شر. ما راه خیر را، چشمبسته و بدون آگاهی از شر، نمیپیماییم. آدمی در هر موقعیتی که قرار میگیرد، خودش را در برابر دو گزینه مختار می بیند؛ چیزی هست که او را به خیر می خواند، و چیزی دیگر که او را به شر دعوت میکند. او در هر موقعیتی خود را در نبردی آزاد می بیند، که می تواند خیر را برگزیند، و یا در چاه شر سقوط کند. اگر خیر را برگزیند، کامل میشود، زیرا این گزینش پس از ستیزی ویرانگر و درونی بوده است.
انسان همچون زنبور نیست. زنبور تنها میتواند عسل بسازد. آدمی مثل گوسفند، حیوانات سودمند یا خورشید نیست. اینها فقط توانایی کار خیر دارند. اما آدمی هم توانایی انجام دادن خیر دارد و هم شر. بنابراین سنّت آفرینش خداوند وجود احساس خیر و شر در نفس انسان، و وجود خیر و شر در عالم خارج است. پس آدمی در هر موضعی در برابر دو گزینه قرار دارد.
وجود خیر و شر دو جبهه ابدی و ازلی را میسازند. جدّمان، حضرت آدم، برگزیده خدا، جبهه اصلی را رهبری کرد. نبرد میان قابیل و هابیل صورت پذیرفت. میتوان گفت این ستیز نبردی نمادین یا حقیقتی تاریخی است، فرقی نمیکند، آن چه مهم است بازتاب این نبرد برای ماست. قرآن نیز نبرد هابیل و قابیل را بیان می کند. در این نبرد، جبهه کوچک خیر، در برابر جبهه کوچک شر قرار می گیرد. گستره این نبرد محدود است. میان دو برادر که از یک پدر و یک مادر هستند، نبرد روی می دهد. قابیل، هابیل را میکشد. هابیل در زیر خاک دفن می شود. پس از آن نبرد آغاز و از همان لحظه اول به خون آغشته شد. این نبرد پردامنه آغاز شد، تا از همان زمان و تا امروز و تا ابد در برابر آدمی تجربه ای قرار دهد.
از آن زمان به بعد این نبردها ادامه یافتند. پژوهشگران، منتقدان، فلاسفه، اقتصادانان و پایهگذاران مکتبهای اقتصادی قدیم و جدید، این نبرد را تفسیر کرده اند، درباره آن نظر داده اند و اثرهای آن را برشمردهاند. آنان در اظهار نظر خود بر حق هستند زیرا هر کدام به نوعی این نبرد را تعریف کرده اند. آنان در زمانی زندگی میکردند که ویژگی بارز نبرد اختلاف طبقاتی بود. من شک ندارم که اگر آنها در دوره ما زندگی می کردند به این نبرد ویژگی دیگری می دادند. چرا که این نبردها امروز از چارچوب طبقاتی خارج شدهاند. این نبردها گاهی میان طبقات است و گاهی درون طبقات مختلف اجتماعی و گاهی میان ملت ها و یا ... است. نمی خواهم در این مورد بحث کنم. آنها آخرین نبردها را تعریف کردند و به آنها عمومیت بخشیدند و گفتند همه تاریخ، از ابتدا تا انتها، نتیجه این مبارزه و نبرد است.
اما واقعیت این است که نبرد حقیقی میان ستمپیشه و ستمدیده است، زیرا که ستم شکلهای گوناگونی دارد. گاهی ظلم حالت شخصی دارد. کسی دیگری را می زند، شوهری همسرش را می زند، برادری برادرش را می زند و یا شخصی به همسایه اش آزار می رساند. این نبردها شخصی است.
گاهی ستم ویژگی دیگری می یابد. استعمار ستمی سیاسی است و استعمارگران به مردم ستم می کنند؛ آزادی و سرزمین و وطنشان را غصب میکنند. این چیزها را گاهی به کمک سیاست می گیرند، و گاهی با شمشیر. این نوع ستم، نبرد میان ظالم و مظلوم را تصویر می کند، و استعمارگر و استعمار شده را.
گاهی نبرد ویژگی اقتصادی می یابد؛ استثمار کننده و استثمار شونده. گروهی با فریب و زور و ربا اموال دیگران را می دزدند. ربا در قدیم رواج داشت؛ چه پیش از اسلام، چه پس از اسلام، حتی امروز هم وجود دارد. گروهی با سوء استفاده از مال و امکاناتی که دارند، اموال و تلاش دیگران را تصاحب میکنند. این نوع دیگری از ستم است، نبرد میان استثمار کننده واستثمار شونده.
گاهی نبرد با ویژگی فرهنگی و فکری خود را مینمایاند. یکی از متفکران این ستم را «استحمار» مینامد. استحمار یعنی اینکه میخواهند مردم را نادان نگه دارند. مردم چیزی نفهمند و نادان بمانند. در اینجا نیز ستمکار عقل و اندیشه و آگاهی و احساس ستمدیده را نادیده می گیرد.در این جا نیز نبرد پا برجاست.
قرآن کریم همه انواع ستم را معرفی میکند، و همه ستمدیدگان را با هم میخواند: «و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین» [قصص/ 5] ( و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روی زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم.) استضعاف یعنی گروهی، گروهی دیگر را ضعیف بشمارد، و دارایی و اندیشه آنها را غصب کند. نگاه تاریخی قرآن کریم میگوید در زمین مردم دو گروه اند؛ یا ظالم یا مستضعف. این دو گروه در برابر هم قرار می گیرند، ستم فزونی مییابد، ظالم طغیان میکند، چیره میشود و سرانجام حکم میراند.
مستضعفین جستجو میکنند، متفق میشوند، التماس میکنند، توسل میجویند، ناله و فریاد سر میدهند، و سرانجام خداوند برای آنان رهبر یا وحی و یا پیامبری میفرستد، تا آنان را گرد هم آورد و رهبری کند. آنان نیز از مصالح خود در برابر ستمکار دفاع میکنند. همه پیامبران؛ کسانی که فریادشان خدای واحد و احد بود، همیشه در میان تعداد زیادی مستضعف بودند. آن ها در کنار مستضعفین میایستادند، نه به دلیل کینه توزی از قدرتمندان، چرا که عقدهای در کار نیست، بلکه به دلیل بیزاری از ظلم . آنان می خواهند زورمداران و ستم بارگان را از عرششان فرو کشند. پیامبر هیچ کینه و عقدهای علیه هیچ انسانی ندارد. او از این کینهتوزیها مبراست.
شعله نبرد زبانه میکشد. مستضعفین به پا می خیزند، گرد نبی خود میآیند و نبرد را میآغازند. فداکاری میکنند و نبرد را پی میگیرند تا ستمکار از عرشش سقوط کند و از طغیانش دست بشوید. مستضعفین در برابر استعمار و استثمار و استحمار ستمکار میایستند.
انواع سه گانه ستم، رهبرانی دارد. این رهبران بودهاند و اکنون نیز هستند. اما سرانجام ستم در برابر اکثریت میشکند و ستم پیشه نیز خرد میشود. سپس ستمکار جامه نو بر تن میکند؛ جامه انبیا، و لباس دین. به دعوت جدیدی فرا میخواند و شعار دفاع از مصلحت مردم را سر میدهد. اعلام میکند که در کنار مستضعفین است. مستضعفین میبینند ستم از درون خودشان پا گرفته است؛ غصب و استبداد و استعمار و استثمار و استحمار از دورن خودشان است. در این هنگام نبردی دیگر آغاز می شود. بدین گونه این نبرد از ازل تا ابد پاینده است.
این نبرد برای چیست؟ این سنت خداوند است. این نبرد همیشگی برای این است که آدمی بتواند با اراده کامل خود از میان خیر و شر یکی را انتخاب کند و این گونه است که سلسله پاینده ستیز میان ستمکار و ستمدیده کامل می گردد. از خلال این سلسله نبرد آغاز شد: از آدم برگزیده خدا و نوح پیامبر خدا و عیسی روح خدا و موسی همسخن خدا و تا محمد محبوب خدا و علی ولی خدا.
از این رو، واقعه کربلا یک نبرد جدا افتاده و پدیدهای یگانه در تاریخ انسان نیست، البته حلقهای ویژه است، و به طور طبیعی با دیگر حلقههای تاریخ نبرد، تفاوت دارد. چنان که این حلقه با گذشته پیوند دارد با آینده نیز در پیوند است.
ما با این یادها و عزاداری ها و برپایی مجالس سوگ می کوشیم تا با این واقعه مانند اتفاقی جدید زندگی کنیم. پدران و نیاکان و رهبران و علمای ما نیز در این راه تلاش کردند. به سخنان امام حسین گوش فرا می دهیم:«الا ترون أن الحق لایعمل به و الباطل لایتناهی عنه»(آیا نمی بینید به حق عمل و از باطل بازداشته نمی شود.) [اللهوف, ص 79] این سخن در گوش عزاداران طنین می افکند، و انسان را وا می دارد تا هوشیار باشد که در این نبرد همیشگی، امروز چه باید بکند؟ دو جبهه روشن است و تا هنگامی که دو جبهه رهبران و پیروان خودش را دارد، ما باید ببنیم آیا در جای خود ایستاده ایم؟ در کدام جبهه هستیم؟
سخنان و شعارها روشناند. وقتی که انسان معاصر درمییابد که نبرد امام حسین با گذشته و آینده پیوند دارد، درنگ میکند، و در برابر دو جبهه می ایستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهیم هر دو جبهه را بشناسیم، باید بدانیم هر کدام ویژگیهای خودش را دارد. دقت خیلی زیادی نمی خواهد. ویژگیها روشن است. آیا کسی هست که شک کند اسرائیل ظالم است؟ اسرائیل فلسطین را اشغال و مردم را آواره و بیگناهان را نابود کرده است. به بهانة حمایت از خود اشغال را ادامه می دهد و فکر جهانی را با استعمار و استثمار و استحمار به بیراهه برده است.
بنابراین ما مستضعفین هستیم. اسرائیل در جبهه یزید است؛ جبهه باطل، جبهه ستمپیشگان، و ما در جبهه مستضعفین هستیم؛ جبهه حسین. ما چه باید بکنیم؟ سیره حسین را میخوانیم و میبینیم که حسین با خاندان و یاران و فرزندان و با همه هستی و مردان و زنان خود به آوردگاه میرود. کسانی هم که با حسین از مدینه خارج نشدند، با اجباری از جانب حسین مواجهه نشدند، چرا که حسین برای آنها چنین نوشت:«ألا وأن من خرج معی یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر.» (بدانید آن که با من از مدینه خارج شود, کشته خواهد شد و آن کس که بماند به پیروزی نخواهد رسید.)
او می خواهد همه دوستداران و عزیزان خود را همراه کند، اما به کجا؟ به محراب شهادت. او می داند که همگی به سوی شهادت گام بر می دارند و همین طور هم بود. سخنان امام حسین و علی اکبر را وقتی علی اکبر به خیمهها بازگشت و آب خواست، میخواندم. مضمون سخن امام حسین این بود که آب در اختیار ندارد اما به علی اکبر می گوید: «امیدوارم که از دست جدت سیراب شوی.» در این دنیا سیراب می شود؟ جدش کجا به او آب می دهد؟ حسین شهادت و مرگ را برای تنها فرزندش آرزو می کند. می گوید: بفرما، بجنگ و بمیر. این معنای سیراب شدن از دست جدت است. دیگران از او اجازه میخواهند و او به آنها اجازه میدهد، و همین گونه یکی پس از دیگری، همه آنها را تقدیم کرد. در مقتل ماجرا را شنیدهاید. جزئیات این کارزار بسیار به حقیقت نزدیک است. مردم گمراهانه آز ورزیدند. به آنها اندکی پول دادند یا این که یک مشت خرمای خشک گرفتند و برای قتل حسین آمدند. احادیث و سیره ها متفاوت است، اما برخی گفتهاند که سی هزار نفر یا بیشتر حسین را محاصره کرده بودند. همراهان امام حسین دانستند که میان آنان و پیروزی به اندازه ضربات شمشیر امام حسین (ع) و عباس و دیگر قهرمانان فاصله هست، یعنی لحظاتی بیش تا نجات آنان نمانده است.آنان میدانند که پس از شهادت امام حسین(ع) خصم به درون خیمهها میرود و لباسها و زیور آلات و گوشوارهها را بی رحمانه به غارت می برد. آری روشن شد که چه کردند. در مقتل خواندهاید که با شمشیرها و نیزه ها و هر وسیله ای که در دسترسشان بود حمله کردند. ما این رخدادها را در ایام عاشورا می خوانیم. هدف چیست؟ می خواهیم عاشورا را در جایگاه درست تاریخی خود قرار دهیم، زیرا که این واقعه در سلسله حلقههای متصل به هم جایی دارد. نبرد حق و باطل با حسین به اوج خود میرسد، اما این نبرد همچنان ادامه دارد. پیش از حسین بود و پس از آن هم خواهد بود. چرا حلقه حسین متفاوت و ویژه است؟ زیرا فداکاری امام حسین، فداکاری بزرگی بود. او همه چیز را برای خدا تقدیم کرد:«ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی.» (اگر دین محمد پا بر جا نمی ماند مگر با مرگ من، پس ای شمشیرها مرا در یابید.) او همه چیزش را تقدیم کرد. اگر این واقعه را به سلسله تاریخی و سرمدی نبرد میان حق و باطل پیوند دهیم، خود را در این جبهه قرار دادهایم.
امروز این نبرد میان فلسطینی ها و اسرائیل برپاست. این مسأله نخست تکلیف فلسطینیهاست و اگر آنها این کار را انجام ندهند بر ما واجب عینی است که بپا خیزیم و این کار را به انجام رسانیم. درست است، اسرائیل نیرومند است، اما یزید نیز قدرت داشت. اسرائیل می کشد، میسوزاند و سر میبرد. آنچه را انجام میدهد، بر صفحههای تلویزیون میبینم. به یاد میآوریم که مسلم بن عقبل نیز در کاخ به قتل رسید، سرش را از تن جدا کردند، و جسدش را از بلندی افکندند. پس اسرائیل در صف یزید است. همه ابعاد واقعه کربلا هم اکنون نیز وجود دارد. حسین بازنگشت و نگفت که آن ها ظالم اند و به مرد و زن و مرده رحم نمی کنند. نگفت که آن ها پس از کشتنم، سینه ام را پاره پاره می کنند. پس بر ماست که در راه حق گام برداریم. چه سودی دارد که خوار بمانیم؟ در حالی که او پیشواست و باید این همه را تحمل کند.
بنابراین، نبرد ما با اسرائیل، ادامه نبرد امام حسین است. آن ها درباره حسین می گفتند: «خرج عن حده فقتل بسیف جده» (او از خد و حدود خود تجاوز کرد و با شمشیر جدش کشته شد.) این حکمی بود که در محکمه برای امام حسین صادر کردند. میگفتند چرا عصیان میکنی؟ چرا نمی گذاری مردم شادمان باشند؟ چرا نمی گذاری مردم نماز بگزارند و روزه بگیرند؟ حج بر جای آورند و زکات بپردازند؟ ای حسین چرا این کار را میکنی ؟ از این همه نبرد و درگیری چه نتیجهای میگیری؟
من آمده ام تا به شما هشدار دهم که اسرائیل هم همان حرف را می زند: بیایید با هم زندگی کنیم، بیاید با هم زندگی مسالمت آمیز داشته باشیم! آیا این حرف ها از دولتی که بر اساس اشغال گری و تعدی و طمع و زیاده خواهی است، پذیرفتنی است. اسرائیل می گوید من بالاتر از دیگر انسان ها هستم. همه آدمیان باید تحت سلطه من باشند. پس این نبرد امام حسین در عصر ماست. ما چیزی را از سلسله نبرد حق و باطل جدا نمیکنیم؛ چنان که به حسین در نبردش با یزید می گوییم: «السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله.»
منبع:موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام صدر
مترجم :مهدی فرخیان